در این زندان که ره بسته است پرواز صدایم را نمی بینم کسی را جز خودم را و خدایم را سرم را می گذارم روی زانوهای لرزانم یکایک می شمارم غصه های زخمهایم را پریشان حالم و از استخوانم درد می ریزد نمی جویم زدست هرکس و ناکس دوایم را اگر چه زخم تن دارم کبودی بدن دارم ولی خرج عبادت می نمایم لحظه هایم را حضور دانه ی زنجیر در راه گلوگاهم دو چندان می نماید بغض سنگین …
توضیحات بیشتر »